نیش و نوش

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله رب العالمین

خیلی علاقه داشتم چنتا کندوی زنبور عسل داشته باشم، این شد که چند سال پیش پنج کندو گرفتم گذاشتم تو حیاط زیر درختا.
تجربه خیلی خوبی بود البته بجز اوایلش که حسابی با نیشاشون منو مورد عنایت قرار دادن :))
اوایلش که من هیچ تجربه زنبور داری نداشتم بدون هیچ محافظی در یکی از کندوها رو باز کردم که از قضا این کندو زنبوراش همه جوون و وحشی بودن، تا درشو باز کردم حمله کردن بهم، اصلنم ول کن نبودن!
شاید باورتون نشه ولی بیش از ۲٠ جای نیش زنبور عسل روی بدنم بود، سر و صورت که جای خود زیر پیراهنمم رفته بودن!
دور چشمم ورم کرده بود، دور گردنم و روی شکمم :))
اوج دردش شبا بود که نمیدونستی با این همه نیش و ورم و تب و درد چجوری بخوابی،کدوم وری بخوابی! :))
ولی بعدها خیلی تجربه کسب کردم و محافظ میپوشیدم، دیگه زنبوری منو نیش نمیزد، البته اینم بگم بعد ی مدت که با فضا و آدماش آشنا میشن آروم تر میشن و کمتر نیش میزنن.
چیزی که برام جالب بود مامانم که همیشه بهشون میرسید و دور و ورشون بود رو نیش نمیزدن با اینکه از محافظ و دودم استفاده نمیکرد.
خیلی تمیزن، لونشون رو همیشه تمیز نگه میدارن و آشغالاشو بیرون میریزن، زنبورایی که روی آشغال و چیز کثیفی نشسته باشن سربازایی که جلو در کندو هستن نمیزارن وارد بشن، منظمن، سازمان یافتن، هر کسی مسئولیتی داره و...
خلاصه اینکه بعد مدتی که من کارم افتاد تهران و چن وقتی ماندگار شدم و کسی نبود ازشون نگهداری کنه فرستادمشون روستا.
چه عسلای طبیعی که ازشون گرفتیم خدا رو شکر، یادش بخیر!
امروز که گالری گوشیمو نگاه میکردم چنتا عکس ازشون پیدا کردم که اون خاطرات برام زنده شد، چقدر زود میگذره!
یکی از اون عکسا رو میزارم با یه عکس از آشپزیمون در طبیعت تقدیم به نگاه گرمتون... :)
خدایا شکرت.
در پناه مولا علی (ع)...

جمعه هشتم تیر ۱۴۰۳ | 22:53 | احسان  | 

ساده باش و ساده زندگی کن... ...
ما را در سایت ساده باش و ساده زندگی کن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0ehsan-aramesh0 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 10 تير 1403 ساعت: 15:06